من هم خوشحال شدم و او شروع کرد «اعُوذُ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجیمِ» و خودش را معرفی کرد. حدود نیم ساعت صحبت کرد و پدر مریم جان هم سکوت کرده بود. سپس گفت پسری که خواستگاری خودش را به دست میگیرد پس میتواند گلیمش را هم از آب بیرون بکشد و دخترم را خوشبخت کند.
به پدر مریم گفتم قصد ما از آمدن، خواستگاری است. او هم گفت: ما تازه به این کوچه آمدهایم و شما را نمیشناسیم. تا خواستم خودمان را دقیق معرفی کنم، آقا رضا گفت: مامان جان! اجازه میدهید من شروع کنم. مرد باید خواستگاری کند نه زن!
پایان پیام/