انتشار: بهمن 18، 1401
بروزرسانی:
05 اردیبهشت 1404
انقلابی ترین مداح قبل از انقلاب/ حسین شمسایی: آشنایی با طیب موجب مداحی های سیاسی ام شد
روسری سر می کردم و در مجلس زنانه، شعر می خواندم
آشنایی ام با طیب زمینه ساز مداحی های سیاسی ام شد
این روند شروع و آغاز مداحی های سیاسی شما بود؟
من آقای سبزواری را نمی شناختم و فقط اشعار او را در همان مجله دیده بودم. شعر او را که در مسجد هدایت خواندم، نشستم. مردی میانسال با موهای جو گندمی کنار من نشسته بود. از من پرسید: شما شاعر این شعر را می شناسی؟ گفتم: بله بله، شاعرش آقای سبزواری است. گفت: او را از نزدیک دیده ای؟ گفتم: نه، هنوز توفیق دیدار ایشان را نیافته ام، ولی خیلی دوست دارم او را ببینم. گفت: من حمید سبزواری ام! خیلی خوشحال شدم و دستش را بوسیدم. سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ بود که یک قرار سه نفره به اتفاق او و آقای بهجتی اردکانی، شاعری متخلص به «شفق» گذاشتیم. از همان جلسه سه نفره، هسته اصلی و اولیه شورای شعر انقلاب تشکیل شد. بعدها علی موسوی گرمارودی با آزاد شدن از زندان به جمع ما پیوست. نعمت میرزازاده (متخلص به «آزرم»)، حبیب چایچیان (متخلص به «حسان»)، حسن حاجی محمدی (متخلص به «زورق») و بعضی دوستان دیگر هم به این جمع اضافه شدند. هر جلسه هم منزل یکی از اعضاء برگزار می شد. گاهی هم دوستانی به عنوان مهمان شرکت می کردند و در آن جمع ها، فقط شعرهای انقلابی و سروده هایی که نمی شد هیچ جای دیگر خواند، قرائت می شد.

نفر اول از سمت چپ حسین شمسایی و نفر سوم حمید سبزواری
منبری ها، مداحان و اهالی هیأت باید کتاب «صعود ۴۰ ساله» حجت الاسلام راجی را بخوانند و شبی دو دقیقه برای آن وقت بگذارد. قال الصادق و قال الباقر به جای خودش؛ این ها را رسانه ها مرتب دارند می گویند. آن چه گفته نمی شود، سخن گفتن با جوانی است که در معرض این همه تهدید و تأسف و سیاه نمایی است. هیأت قاسم بن الحسن علیه السلام، هم عزاداری می کرد، هم دنبال کارهای مردم بود و به این جا رسید که مجموعه ای درست کند برای دستگیری از مردم. وگرنه ما ده ها حسینیه بزرگ و مشهور داریم که درشان برای ایام محرم و صفر و مناسبت ها یا تشییع جنازه یا مجلس ترحیم باز می شود.
از بستگان سئوال می کردم که طیب کیست و چرا رژیم به دنبال اوست؟ عده ای با او موافق بودند و می گفتند کار خوبی کرده است؛ عده ای مخالفت می کردند و معتقد بودند که نمی شود با رژیم در افتاد. جلسه امام حسین علیه السلام را می بندند و هیأت را تعطیل می کنند
از سال ۱۳۴۶، هر شب جمعه بدون پرچم دعا را خواندیم\xa0
قبل از انقلاب در حوال میدان شوش، هیأت قاسم ابن الحسن(ع) را در ۱۵ سالگی تاسیس کردیم و در منزل کوچک خود در انتهای خیابان ۱۷ شهریور کنونی (شهباز قدیم) برنامه دعای کمیل را از سال ۱۳۴۶ آغاز کردیم و هر شب جمعه بدون پرچم دعا را خواندیم و حدود ۴۰ نفر حتی از شهرستان ها حضور پیدا می کردند و این روند تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من به مجالس بزرگ تری مانند مهدیه تهران و رادیو راه پیدا کردم.
خُب دو کلمه اش را بگو بدانیم چه فهمیده ای. متأسفانه یادش نمی آید. من مخالفتی با این مجالس شورآفرین ندارم، اما یک ساعت از این جلسه را بگذارند برای رفع ابهامات. همان کرسی آزاداندیشی که برای دانشجویان می گذارند، باید در هیأت های بزرگ ـ دقیقاً وسط مجلس و هنگامی که مداح معروف قرار است بخواند ـ برگزارش کنند. نه تنها پرسش و پاسخ، معرفی کتاب، معرفی کار جهادی، کمک های مومنانه، معرفی پیشرفت های کشور در زمینه های پزشکی و خلأهایی که در زندگی مردم هست و نیاز به مساعدت دارد. همه این بحث ها را می شود به هیأت و مسجد برد. به جای این که از تریبون های رسمی کشور بگویند، باید در هیأت جار بزنند که پیشرفت های کشور فقط در توسعه جنگ افزارهای نظامی و تولید موشک نقطه زن نیست. همین حالا اگر کسی در کشورهای حاشیه خلیج فارس بخواهد خودش را درمان کند به بیمارستان های معروف ایران می آید. این ها باید در هیأت گفته شود.
اولین نفراتی که برای مناجات خوانی وارد رادیو شدند، بنده، مرحوم حسین صبحدل که آن اذان گلدسته ای را قرائت کرده بود و مرحوم عباس صالحی برای بخش دعا و مناجات بودیم و\xa0مصطفی صدرزاده که از قاریان خوب کشور بودند و کاظم نیکنام نیز برای بخش قرآن وارد شدند. ابتدای کار آقای وجیه اللهی در رادیو مسئولیت را برعهده گرفت که به واسطه برخی از دوستان ابتدا بنده را فرا خواند و سپس مرحوم صبحدل را دعوت کرد و در نهایت ما نیز دیگر نفرات را برای ماه رمضان آن سال دعوت کردیم که از آنان تست گرفته شد. بخشی از بررسی فنی افراد توسط بنده و مرحوم صبحدل و بخشی نیز توسط آقای محمدرضا شجریان انجام شد، اما در نهایت فردی قبول نشد تا اینکه مرحوم موسوی قهار توانست به رادیو راه پیدا کند. اولین کارهایی که ما انجام دادیم، ضبط قرائت اشعار مذهبی و دعاها بود که همواره نیز تلاش داشتیم این مناجات ها درست تلفظ شود. بسیاری از مداحان سرشناس کشور در آن زمان حضور پیدا کردند و تست صدا دادند و الحمدلله با این اقدامات برنامه مناجات خوانی در ماه رمضان راه افتاد.
کرسی آزاداندیشی را باید بُرد وسط هیأت مداحان پرمخاطب

مراسم احیاء شب قدر در مسجد جامع قاسم بن الحسن (ع)
شعر آقای سبزواری را که در مسجد هدایت خواندم، نشستم. مردی میانسال با موهای جو گندمی کنار من نشسته بود. از من پرسید: شما شاعر این شعر را می شناسی؟ گفتم: بله بله، شاعرش آقای سبزواری است. گفت: او را از نزدیک دیده ای؟ گفتم: نه. گفت: من حمید سبزواری ام! خیلی خوشحال شدم و دستش را بوسیدم
ایامی که شما مداحی را آغاز کردید، در دوران مبارزات نهضت انقلاب اسلامی بود، از عزاداری های آن دوران خاطره ای دارید؟

من از سن ۱۲ سالگی، خواندن اشعار مذهبی را آغاز کردم. خدا رحمت کند والده ما را! او یکی از بانیان روضه های خانگی بود که در سال های قبل از انقلاب، بسیار رونق داشت و هر روز خانم های محله، منزل یکی از بانوان جمع می شدند و ذاکران و روضه خوان ها به آن جا می آمدند و مداحی می کردند. روضه ها در روزهای اول تا آخر ماه قمری در منازل همسایگان برگزار می شد. به گمانم روضه ما نهم هر ماه بود و مرحوم والده از مداحان و روضه خوان های قدیمی دعوت می کرد که هر کدام چند دقیقه ای فیض بدهند. مرحوم والده ما نقل می کرد: «وقتی تو پنج ـ شش ساله بودی و روضه خوان ها به خانه ما می آمدند، بعد از رفتن آن ها، یک روسری، پارچه یا چارقد به سرت می بستی، یک چادر هم به دوشت می انداختی و می نشستی روی یک بالش و همان شعرهایی را که روضه خوان ها خوانده بودند، می خواندی. خانم های محله هم می نشستند و گوش می کردند و اشک می ریختند.»
من به عنوان یک نوجوان ۱۴ـ۱۳ ساله با این تفکرات و تحلیل های ذهنی به سمت «مداحی سیاسی» کشیده شدم تا این که در منطقه جنوب تهران به اتفاق جمعی از نوجوانان هم سن و سال و همراهی بزرگ ترهایی مانند حاج آقارضا مسچی و اخوی شان حاج محمود مسچی و مردان سال داری مثل پدر خودم، مرحوم مشهدی علی شمسایی، هیأت قاسم بن الحسن علیه السلام را راه اندازی کردیم. مسئول محتوایی هیأت و دعوت از وعاظ با من و حاج آقارضا مسچی بود. سن من که به حدود ۱۷ سالگی رسید، بعضی اقوام ما مثل خواهرم و همسرش از غرب تهران به محله ما کوچ کردند و حاج محمد احمدی زاده و فرزندانش (حاج احمد، حاج محمود، حاج قاسم، حاج حسن و حاج عباس) عضو ثابت هیأت قاسم بن الحسن علیه السلام شدند. حاج محمد جلال، شوهر همشیره دیگر من هم به آن محله نقل مکان کردند و خودش و فرزندانش (حاج حسن، حاج حسین و آقاهادی) عضو پاقرص هیأت شدند. اهالی محله ارج و شقاقی اعم از جوانان و پیران هم به هیأت ما می آمدند و خودشان را عضوی از آن می دانستند.
\xa0
این مجموعه از یک هیأت کوچک در سال ۱۳۴۴ به یک بنای ۱۴ هزار متر مربعی در مسجد قاسم ابن الحسن (ع) رسیده است. این پیشرفت نشانه چیست؟
من سال های اول، فقط شعر را با تکیه بر صوت می خواندم. بعضی جاها را هم دکلمه می کردم. دقیقاً همان طور که از رادیو شنیده بودم، عیناً ارائه می دادم؛ چون استادی نداشتم. این برنامه ادامه پیدا کرد تا این که شبی گفتند، عده ای از هیأت میدانی ها (تره بار فروش ها) تهران آمده اند. رئیس آن هیأت، مرحوم طیب حاج رضایی، معروف به «طیب» بود و می خواستند دسته بزرگی برای عزاداری تدارک ببینند. آمده بودند که از هیأت اردستانی ها برای همکاری و همراهی با هیأت بزرگ میدانی ها کمک بگیرند.
به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، خودش می گوید «من سیاسی ترین مداح ایرانم». شخصی که در عرصه سیاسی کشور یدطولایی دارد و در عرصه ستایشگری و مداحی نیز از وزنه های شناخته شده است. او عمری در کنار دو رئیس جمهور نامدار ایران، سراسر کشور را از نظر گذراند. از حسین شمسایی می گویم\xa0که مهر\xa0۱۳۲۹ در شهرستان اردستان اصفهان به دنیا آمد. ۱۲ ساله بود که\xa0با قرائت شعر معروف محتشم کاشانی در یکی از حسینیه های جنوب تهران، عرض ارادت در مجالس اهل بیت (ع) را تجربه کرد. او که\xa0با حضور در جلسات مذهبی فعالیت های انقلابی اش را آغاز کرده بود،\xa0بارها توسط ساواک مورد تهدید قرار گرفت. شمسایی از دست اندرکاران ساخت سرودهای انقلابی مانند «خمینی ای امام» است\xa0و هنگام ورود امام به ایران،\xa0از اعضای کمیته استقبال از ایشان بود. او از ستایشگرانی است که در نماز جمعه های اول انقلاب به خواندن اشعار انقلابی می پرداخت. در ایام دهه فجر گفت وگویی با او داشتیم که ماحصل آن را می خوانید:
زنجیرزن ها و سینه زن های هیأت ما، خیلی معروف بودند و هر دو دسته در ادامه آن هیأت معروف به سمت میدان خراسان راه افتادیم. در خیابان ری احساس کردیم جلوی دسته، اتفاقاتی در حال رخ دادن است. معلوم بود که درگیری شده و ما صدای شلیک تیر هوایی شنیدیم. دسته متفرق شد و سریعاً به تکیه برگشتیم. آن جا بود که فهمیدم روی پرچمی که پیشاپیش دسته بزرگ حرکت می کرده، نام یکی از کشته شدگان نهضت اسلامی نوشته شده و این دسته به یاد او راه افتاده بود. ما غافل از این بودیم که حرکت دسته عزاداری، یک اقدام سیاسی بوده و خیلی ها را از اول دسته دستگیر کرده اند. منتها چون ما انتهای دسته بودیم، سریع به کاروانسرا برگشتیم و کاری به ما نداشتند. من خیلی از این اتفاقات سر در نمی آوردم؛ چون ۱۲ ساله بودم. از بستگان سئوال می کردم که طیب کیست و چرا رژیم به دنبال اوست؟ عده ای با او موافق بودند و می گفتند کار خوبی کرده است؛ عده ای مخالفت می کردند و معتقد بودند که نمی شود با رژیم در افتاد. جلسه امام حسین علیه السلام را می بندند و هیأت را تعطیل می کنند.
شما با حمید سبزواری ارتباط بسیار نزدیکی داشتید، این ارتباط چگونه شکل گرفت؟
این نتیجه همان جهاد تبیین و ملموسی است که حضرت آیت الله خامنه ای می فرمایند. بعضی هیأت ها دو ـ سه هزار جوان پرشور و سینه زن را جمع می کنند و با آن ها مجلسشان گرم می شود. این جوان تا هفته آینده، تمام آن چه یاد گرفته از ذهنش خارج می شود. اگر از او سئوال کنند که از این جلسه چه چیزی دریافت کردی، می گوید: جات خالی، خیلی باحال بود!
در رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب هیچ دعاخوان مذهبی وجود نداشت؛ به غیر از چند نفر که با مجوز رسمی مسئولان رژیم می توانستند دعاخوانی داشته باشند. شاخص ترین آن ها مرحوم سیدجواد ذبیحی بود که برنامه های سحر ماه رمضان را اجرا می کرد. هیچ کدام از این افرادی که نام بردم، در رادیو و تلویزیون جایی نداشتند و جز در محافل، مساجد و امامزاده ها امکان دعاخوانی نداشتند.
یک بار آقای سبزواری ـ که آن زمان، کارمند شعبه توپخانه بانک بازرگانی (بانک تجارت فعلی) بود ـ از زیر کراواتش قصیده ای بیرون آورد که ۲۰۰ بیت بود. شعر بسیار دلپذیر و قدرتمندی بود که سبزواری شجاعانه آن را سروده بود. هر یک از دوستان، نقدی به شعر داشت، بیان می کرد و می رفتیم سروقت اشعار دیگر. خاطرات زیادی من از آن شب ها و شعرهای فوق العاده دارم. آن جلسات تا سال های بعد از انقلاب هم ادامه داشت. شعرای دیگری هم به این جلسه دعوت می شدند که از بین نام هایشان می توانم به آیت الله خامنه ای، مرحوم علامه جعفری، علی معلم دامغانی، مرحوم مشفق کاشانی، مرحوم محمد شاهرخی، مرحوم سپیده کاشانی، مرحوم سیمین دخت وحیدی، مرحوم حسین آهی و بسیاری دیگر اشاره کنم.
قبل از انقلاب مجالس دعاخوانی یک پوشش بود و به طور مثال جلسه ما محل تجمع انقلابیون و تبادل اطلاعات بود. در آن زمان از همدان آقای آقامحمدی که هم اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند و دیگر افراد حضور پیدا می کردند. رفقایی از اصفهان در جلسات بودند یا از مشهد سیدرضا موید و مرحوم اکبرزاده حضور پیدا می کردند. در پوشش همین دعای کمیل شب های جمعه، بعد از دعا مباحث سیاسی و انقلابی نیز مطرح می شد که حتی به دلیل فشارهای ساواک و اطلاعات رسیده، چندین هفته جلسات ما تعطیل شد و سپس دوباره برگزار کردیم. در آن زمان فعالیت های سیاسی خیلی سخت بود و در پوشش برگزاری مراسم دعاخوانی و بدون پرچم تلاش هایی صورت می گرفت.
توضیحات حسین شمسایی در خصوص ورود مناجات خوان ها به رادیو بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
مداحی را از چه زمانی آغاز کردید و اصلاً چرا به سمت ستایشگری اهل بیت (ع) آمدید؟
شما از مناجات خوان های مشهور کشور هستید، قبل از انقلاب اسلامی مناجات خوانی چگونه برگزار می شد؟ رژیم چه سختگیری هایی نسبت به برگزاری مراسم داشت؟

بعد، مادرم با یک ذوق و علاقه عجیبی ادامه می داد که من این کار را تا ۱۲ سالگی انجام می داده ام. به این سن که رسیدم، به هیأت اردستانی های مقیم تهران در کاروانسرای «ناصرخان» در اطراف میدان شوش می رفتم. جمعیتی شاید بالغ بر ۲ هزار نفر از اهالی سفلای اردستان در این کاروانسرا جمع می شدند. چون اصالتاً من اهل روستای «قره یاض» اردستان در استان اصفهان هستم. این جمعیت در دهه اول ماه محرم و دهه آخر ماه صفر مصادف با ۲۸ صفر که به چهل و هشتم امام معروف بود، جمع می شدند و من، یکی از شعرهای خودم را در ۱۲ سالگی در همین هیأت خواندم.
منبری ها، مداحان و اهالی هیأت باید کتاب «صعود ۴۰ ساله» حجت الاسلام راجی را بخوانند و شبی دو دقیقه برای آن وقت بگذارد. قال الصادق و قال الباقر به جای خودش؛ این ها را رسانه ها مرتب دارند می گویند. آن چه گفته نمی شود، سخن گفتن با جوانی است که در معرض این همه تهدید و تأسف و سیاه نمایی است
پایان پیام/
منبع: https://farsnews.ir/news/14011117000335/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AD-%D9%82%D8%A8%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%85%D8%B3%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C%E2%80%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%B7%DB%8C%D8%A8-%D9%85%D9%88%D8%AC%D8%A8ماجرای آشنایی حسین شمسایی با حمید سبزواری
یکی از شب های ماه محرم سال ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۳ بود که به دایی ام مدیر همان جلسه گفتم: می خواهم امشب شعری را که از رادیو شنیده و یاداشت کرده ام، این جا بخوانم. شعری بود با این مطلع: «ای یاد تو در عالم، آتش زده بر جان ها» منتها به دایی ام گفتم: خجالت می کشم مقابل جمعیت بایستم و بخوانم. قرار شد میکروفون را بگذارند پشت منبر و من آن جا بخوانم! طوری که مردم مداح را نبینند و فقط صدایم را از بلندگو بشنوند. آن شب، همه کسانی که می دانستند من از پشت منبر، شعر خوانده ام، تشویقم کردند و گفتند که حتماً باید فردا شب هم بخوانی. منتها رو به جمعیت که همه شما را ببینند. من هم بر اثر تشویق آن ها به دنبال شعرهای دیگر رفتم و اشعاری را پیدا کردم که هر شب یکی از آن ها را در حسینیه می خواندم.


دسته عزاداری مشترکی که با طیب راه انداختیم
قبل از انقلاب مجالس دعاخوانی یک پوشش بود و به طور مثال جلسه ما محل تجمع انقلابیون و تبادل اطلاعات بود