پدرم از لحاظ اعتقادی خیلی روی ما موثر بود. بسیار مقید به نماز اول وقت و واجبات بود و حجاب ما بسیار برایش اهمیت داشت.
پدرم وقتی مسأله حجاب کمرنگ شد، گفت دیگر اجازه نمی دهم هیچ بی حجابی به خانه ما بیاید. بعد از فوتشان یکی از اقوام دور ما که حجاب محکمی نداشت به من گفت خیلی دوست داشتم در ایام بیماری پدرتان به ملاقاتش بیایم، اما چون نمی گذاشتند بدون چادر بیاییم، نیامدم. در\xa0این چند\xa0سال مریضی او تنها یکی از اقوام بدون چادر به خانه ما آمد که البته پدرم دیگر به او چیزی نگفت. اما دلم می خواست به آن فامیلمان هم بگویم اگر شما واقعاً دوست داشتی پدرم را ببینی چادر سر می کردی. ما با اقوامی که حجاب\xa0خوبی\xa0نداشتند، رفت و آمد نمی کردیم.\xa0
حضور او همزمان بود با روزهای پیروزی انقلاب و سپس آغاز دفاع مقدس. اخلاص او در عمل آنقدر به چشم خدا آمد که شرف مادر شهید شدن را به او عطا کرد و فرزند دومش محمد در جنگ تحمیلی به شهادت رسید. خانم بابایی حالا چند ماهی است که به دیدار فرزند شهیدش رفته و آنچه در ادامه می خوانید خاطره ای است از با حجاب شدن او از زبان دخترش بلقیس خانم.\xa0