کیست این؟ یک شمس دیگر، وارث تیغ و غزل
کیست این؟ یک روح شرقی، وارث عشق و سرود
چه نادر مهدویها رفته تا ممکن شَوَد ناشُد!
«خوش آن مَردی که خونَش صَرفِ فعل خواستن باشد»
دیدهام سوختنش را که شبی سوخت تنش
سوخت از غیرت و نگذاشت بسوزد وطنش
پایان پیام/
کیست این؟ یک شمس دیگر، وارث تیغ و غزل
کیست این؟ یک روح شرقی، وارث عشق و سرود
چه نادر مهدویها رفته تا ممکن شَوَد ناشُد!
«خوش آن مَردی که خونَش صَرفِ فعل خواستن باشد»
دیدهام سوختنش را که شبی سوخت تنش
سوخت از غیرت و نگذاشت بسوزد وطنش
پایان پیام/
منبع: https://farsnews.ir/news/14011014000351/%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%84-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B9%D9%82%DB%8C%D9%82-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF-%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%A6%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%A7%D8%AC
جان مایه عشق است خطر کردن عشّاق
راهى که به جز هدیه خون نیمه تمام است
باز هم سید و سالار نیامد از خط
باز هم میر و علمدار نیامد از شط
اگر در هر قدم! بیم ِ هزاران راهزن باشد
وَگَر در دستِ دشمن تیغ و بَر دستم رَسَن باشد
مبادا تارِ مُویی از سرِ این خاک کم گردد!
مباد آشفته این زُلفِ شِکن اَندر شِکن باشد
سه رنگِ سرفرازِ تا اَبد در اِهتزازِ من
بمان بر تارَک تاریخ، تا مَهدِِ کُهن باشد!
این نهضت امّید در آیینه تاریخ
در سایه خورشید، پر از شور مدام است
سُرخیم در این باغ پر از خون سپیدار
هستیم بر آن عهد که در جان کلام است
از حضور حرمت قبله عشق است دمشق
زینبیه است بهشت شهدای دم عشق
هرچند عدو نقشه کشیده است شب و روز
دوران بزن در رو این قوم تمام است
…
جامه سرخ برازنده مردان خداست
رُسته یک دشت شقایق به تنِ پیرهنش
دراین مراسم شاعرانی چون در این مراسم شاعرانی چون محمدعلی مجاهدی، علیرضا قزوه، سعید حدادیان، عبدالجبار کاکایی، ناصر فیض، محمود اکرامیفر، رضا اسماعیلی، مصطفی محدثی خراسانی، علی محمد مؤدب، علی داوودی، محمدمهدی عبداللهی، محمود حبیبی کسبی، حمید هنرجو، محمدمهدی خانمحمدی، اسماعیل شبرنگ، حسین خزایی، سیده فاطمه موسوی، فاطمه نانی زاد، فریبا یوسفی، فاطمه طارمی و … شعرخوانی کردند.
این «غزلآتش» فقط یک جرعه از اندوه اوست
آه اگر میشد بنوشم داغ او را، رود، رود…
تقاصِ خونِ قاسم حذف اسرائیل از نقشه است!
مرا ننگ است بر تَن جامهای غیر از کفن باشد
مبادا راه را گُم کردن و در چاه اُفتادن
به نامحرم یقین و بر برادر سوء ظَن باشد!
لبنان و یمن، سوریه، بحرین و فلسطین
بیت الغزل عشق در این خطه کدام است؟!
یا شهید
هَلا در باغ! جایِ باغبان هیزُم شِکن باشد
هَلا زخمِ تبر بر جانِ سَرو و ناروَن باشد
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، محفل شعر «عقیق سرخ»، یادبود سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی به همت سازمان بسیج هنرمندان صبح امروز در باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد.
ازخود برآمدی و به خود پا گذاشتی
داغی بزرگ بردل دنیا گذاشتی
مبادا شاخهای از ریشههای خویش دور اُفتد
مبادا! هیچ قومی دور از اَصلِ خویشتن باشد
«چه باک از موجِ بَحر آن را که باشد نوح کشتیبان»
چه باک از موج! وقتی در دلت حُبُّ الوَطن باشد
در بخش دیگر محمود حبیبی کسبی شاعر جوان کشورمان یک غزل و یک مثنوی را که سروده بود، خواند:
قطعه قطعه شد و سرباز حسینش خواندند
تیرباران شد و خواندند غلام حسنش
شرزه شیریست که از سوی کنام آمده است
صبح صادق ز شب تیره شام آمده است
از فتنه پاییز بر این باغ، پیام است
این حادثه سرخ سرآغاز قیام است
در بخش دیگر مصطفی محدثی خراسانی شاعر برجسته اهل خراسان غزل خود را خواند که در ادامه باهم میخوانیم:
علیمحمد مؤدب نیز سروده خود را خواند که به قرار زیر است:
وقت سحر آورد به کف جام بلا را
نوشید ز لبهای عطش کرب و بلا را
چه باک از موج! وقتی ناخدایی با خدا داری
زَعیمِ شیعه باید هم حسین (ع) و هم حسن(ع) باشد
رفت سرباز تو سر باخت و مهمان تو شد
حاج قاسم یکی از خیل شهیدان تو شد
آمد از لبخند باران، آمد از اشراق رود
مردی از آیینه روشنتر، صداقت تار و پود
بجایِ هر یکی امروز دَه تا می خورد از ما
چه در اقلیم کردستان! چه باکو یا پِکن باشد!
گفت که پای حرامی به حرم وا نشود
سر او رفت ولی ماند سر این سخنش
زمانی بَستن هُرمز هم از ما بر نمیآمد!
مگر میشد؟! که لنگرگاهِمان هِند و عَدَن باشد
کیست این مجنون عاشق؟ کیست این روح غریب؟
کیست این اندوه پرپر؟ کیست این داغ کبود؟
زینب ای شیرزن قافله صفشکنان
این شهیدان تواند اینهمه خونینکفنان
از شام شوق تا سحرشور نینوا
درهرقدم به کعبه دری واگذاشتی
مورم و دست به دامان سلیمان زمان
قاصدی کو که سلامی برساند ز منش
یک سرِ سبز و زبانی سرخ، جانی شعلهور
سهم این ققنوس آتشنوش طوفانگرد بود..
با کهکشان عشق به میقات آمدی
آیینهای از آن به تماشا گذاشتی
اگر دردی ست در این خانه! درمان هم در این خانه ست
مَحال است اَجنبی دلسوزتر از هموطن باشد!
الهی روزگارِ مردمانِ خوبِ این سامان
به دور از جنگ و ننگ و قَحط و آشوب و مِحَن باشد
غم نیست اگر قاسم میدان وفا رفت
وقتى که علمدار نگاهش سوى شام است
انگار که در علقمه افتاد سواری
انگار علمدار…مخوان روضه..خدا را
چون همایی که پی اوج سعادت میگشت
همهی عمر به دنبال شهادت میگشت
تاریخ را که تشنه یک جرعه عشق بود
ناگاه دربرابر دریا گذاشتی
مبادا انتظاری جُز خِباثت از اَجانب داشت
که ذاتآً این چُنینَند و لَجن باید لَجن باشد!
تا قدس فقط چند قدم مانده، بخوانید
یکبار دگر یاد امام و شهدا را…
نیها که پر از نالهء هجرند سرودند
در بدرقه اش سوز دل خستهٔ ما را
به خونِ او که رویِ سنگِ قبرش حَک شده سرباز
همه سرباز او هستیم! تا جان در بدن باشد
فاطمه نانیزاد شاعر آئینی کشورمان که آثاری چون دفتر شعر «صحن فیروزه» راسروده است شعری با عنوان «یاشهید» را خواند که به قرار زیر است:
حسین خزایی شاعر جوان و کرد زبان کشورمان سروده خود را خواند:
«وطن باشد! نباشم من، نباشم من، وطن باشد!»
«الهی تا اَبد! ایرانِ من، ایرانِ من باشد»
آنقدر سوختهی روضه انگشتر بود
ماند آخر فقط انگشت و عقیق یمنش
همیشه جایت آن بالاست و پایین نمی آیی
مگر! روزی که پرچم روکشِ تابوتِ من باشد
در آینه جعفر طیار درخشید
آورد به زیر پر خود ارض و سما را
قُشونی را ندیدم! جُز به قصد جنگ برخیزد
تفنگی را ندیدم! اَهلِ منطق یا سخن باشد
آه…این خبر داغ گل انداخته در باغ
بلبل، تو بخوان نغمهء لا حول و لا را
به یُمنِ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت و خون تهرانی است
که روئیا نیست موشک! دور بُرد و نقطه زن باشد
مثل روح گل شکفت و مثل بوی گل پرید
تا که دل بستیم بر او، داغ او آمد فرود
گلوله هیچ چیزی را بجز کُشتن نمیداند
گلوله میکُشد، فرقی ندارد! مَرد و زن باشد
با شورِ شهیدانه، سلیمانىِ جان را
اینگونه بخوانید که سرباز امام است
در ادامه رضا اسماعیلی شاعر کشورمان که دبیر هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر است، سروده خود را با عنوان «ققنوس آتش نوش» خواند که به قرار زیر است:
جنگ در فلسفه شیعه مجال است مجال
مرگ در دیده عشاق وصال است وصال
از مکتب قاسم همگى درس بگیرید
از عشق بر او یکسره چاووش سلام است
با مرگ زیستی
چون شعلهای مقدس
یک عمر
هر جا که دستها به دعا بر شدند
از زندگی سرودی و بودی
هر جا که یخ زدند
دستان کودکانه آزادی و نشاط
آواز آفتاب سرودی
با مرگ زیستی
با مزه مبارک انجیر
با نوحههای نوح
در کشتی همیشه توفان
توفان نجات بود
وقتی تو نوح بودی و میخواندی
ما را به عرشههای جنونت
توفان ترانههای تسلّا بود
خورشیدهای گمشده را توفان
یال بلند کوه تماشا بود
تا آن ندیده را تو ببینی
تا مرگ را به خنده بچینی
یک شب آمد سرخ مردن را تبسم کرد و رفت
ما نفهمیدیم اما، آن تبسم را چه سود!
مبادا از خَزر تا پارس، از اَلوند تا تَفتان
بر این خاکِ اَهورا رَدِّ پایِ اَهرِمَن باشد
شیر این بیشه چه کردهاست به دشمن که هنوز
روبهان میترسند از نگه صفشکنش
خانه گر در گذر سیل شهادت باشد
حرم زینب کبری به سلامت باشد
آفتابی که شده در شب بغداد شهید
از فرودینه بلاجرعه خط جور کشید
هَلا بر بافه گیسویِ گندم داس بنشیند!
هَلا گُل! دستمالِ دسته یِ زاغ و زَغَن باشد
سبز است قیامى که در این چله رنگین
در معرکه ها سرخ ولى گام به گام است
هرچند که تلخ است به دل، داغ شهیدان
در فصل شهادت فقط ایام به کام است
مبادا تا عرب با فارس و لُر! پُشت در پُشتِ
بلوچ و کُرد و گیل و آذری و تُرکمن باشد
در پایان نیز محمدمهدی عبداللهی سروده خود را خواند:
مردی از خواب زمین کوچید، یک شب ناگهان
آسمان را خواب دید و شد پرستو پر گشود
دنیا تو را به خویش فراخواند و تا ابد
او را به خواب خوش، به عطش واگذاشتی
خونخواه شهیدان سفر کرده، مىآید
مىآید از آن دور و همین حسن ختام است
رفتی و مشعلی ز حقیقت به بام دهر
روشن به نام حضرت زهرا گذاشتی
عاقبت عکس رخ یار که در جام افتاد
آنکه شد کشته حق نیکسرانجام افتاد
بر شهید غم او غسل و کفن حاجت نیست
اشک عشاق دهد غسل و شود خون، کفنش