«یک بار برای رسیدن به نماز ظهر و عصر کمی معطل شدم و هنگامی که نماز خوانده میشد با عجله وضو گرفته و به سمت حسینیه رفتم. وقتی رسیدم نماز تمام شده بود.
داخل نشدم. با دست و صورتی که هنوز از وضو خیس بود ایستادم و با حسرت به صفوف نماز نگاه کردم.
پایان پیام/
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
سپس بدون اینکه منتظر پاسخی باشد، لیوان آبی نوشید و به سمت چادرها راه افتاد.»
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
منبع: https://farsnews.ir/news/14020506000447/%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%7C-%D8%AB%D9%88%D8%A7%D8%A8-%D8%AD%D8%B3%D8%B1%D8%AA-%D8%AC%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%AA-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86
حسن رحیمی، از بچههای قدیمی دسته، اولین نفری بود که از حسینیه خارج میشد. بین صدها جفت پوتین و دمپایی، دنبال دمپاییاش میگشت که متوجه من و نگاه حسرتآمیزم به صفوف نماز شد.
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، روایتی که میخوانید خلاصهای از یکی از خاطرات قاسم عباسی، جانباز شیمیایی و رزمنده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسولالله است که در کتاب «پوتینهای ساق بلند» آمده:
دستش را از پشت سر روی شانهام گذاشت و آهسته و صمیمی گفت: «ثواب غبطهات را با ثواب نماز جماعتی که خواندم عوض میکنم!»