نوربالا| دعوای صوری برای سر دادن شعار مرگ بر شاه!

دیگر از دست مأمورها هم کاری بر نمی‌آمد.»

در همین لحظه، محمدباقر روی دوش یکی از دوستانش رفت و با صدای بلند، شعار «مرگ بر شاه» سر داد. مردم هم که متوجه قضیه شدند، با دیدن جمعیت، دلشان قرص شد و همه یک صدا فریاد می‌زدند: مرگ بر شاه!



این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید


منبع: https://farsnews.ir/news/14020524000834/%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%7C-%D8%AF%D8%B9%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D9%87

آن موقع محمدباقر در رشته تربیت بدنی دانشگاه تهران درس می‌خواند و از اوضاع انقلابی تهران بیشتر از بقیه افراد محل باخبر بود.

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، از آن جا که مدت زیادی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد، بسیاری از رزمندگان دفاع مقدس در تظاهرات ضد ستمشاهی نیز شرکت کرده و خاطراتی از آن دوران دارند. روایتی که می‌خوانید بخشی از مجموعه داستان «خاطرات پرتقالی» به قلم جواد صحرایی است که درباره شهید محمدباقر سنگاری نوشته شده است: 

پایان پیام/


یک روز با چند تا از دوستانش به خیابان رفت. با آن‌ها هماهنگ کرده بود تا وسط خیابان و بین مردم، سر مسئله‌ای بیخودی با یکدیگر دعوا راه بیاندازند. می‌خواست با یکی از رفقا یک دعوای صوری راه بیاندازد تا کلی از مردم دور و برشان جمع شوند تا آن‌ها را از هم جدا شدند. دعوا شروع شد و هر چه از دهانشان در می‌آمد با صدای بلند نثار یک دیگر می‌کردند. مردم دورشان جمع شدند و هر لحظه به جمعیت اضافه می‌شد. 

بخوان:  «اطلس توصیفی اهل سنت ایران» به نمایشگاه کتاب رسید

«سال ۱۳۵۷ خفقان در شهر نوشهر موج می‌زد. مأمورهای شاه جلوی هر فعالیت ضدرژیم را می‌گرفتند. هر چیز مشکوکی که می‌دیدند سریع می‌آمدند تا ببینند قضیه از چه قرار است.

تازه به نوشهر برگشته بود و اعلامیه‌های امام خمینی را هم به عنوان سوغات با خود آورده بود. فضای امنیتی نوشهر را که دید، فهمید نمی‌توان به این راحتی به خیابان رفت و تظاهرات کرد. پس نقشه‌ای به ذهنش نشست.

مأمورها حساس شدند و نزدیک آمدند تا ببینند قضیه چیست. وقتی دیدند دعوا سرمسأله غیرسیاسی است، اهمیتی ندادند و به دنبال کار خود رفتند.