به هر حال آنها نیز دوست دارند، من را ببینند و با من ناهار یا شام بخورند و گپ بزنند. می گفت سعی می کنم وقتی به خانه می روم، نمازهایم را تقریباً جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زیرا می خواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد کار شوم. واجبات را در کنار زن و فرزندانش انجام می داد ولی به مستحبات در جبهه عمل می کرد و مستحبات را در جبهه انجام می داد. این برای ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود.
عباس به شدت مهربان بود. یادم هست به من می گفت: من وقتی به خانه می روم، سریع نمازم را می خوانم. حتی بعضی از مواقع تعقیبات نماز را هم به جای نمی آوردم. سریع می نشینیم و با همسرم خوش و بش می کنم. عباس هیچ وقت نمی گفت که شهید می شود. اما می گفت: وقتی من برای جنگ دو ماه وقت صرف می کنم، در این مدت همسر، مادر و پدرم از دیدن من محروم هستند.