زمین را سیم خاردار کشید و دور آن را با کیسههای خاک و لاستیک، شبیه زمینهای پینتبال کرد. وقتی آماده شد باید سینهخیز از زیر سیم خاردارها میرفتیم، از روی لاستیکها میپریدیم و سپس از میان موانع رد میشدیم. کلاً روحیه ما را رزمی و جهادی بار آورده بود و میگفت باید از نظر جهادی روحیهتان را تقویت کنید.
روایتی که میخوانید خاطرهای از محمد علیمحمدی درباره شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که در کتاب «سرباز روز نهم» به قلم نعیمه منتظری آمده:
برای بخشی از این تمرین، به اسلحه احتیاج داشتیم تا با آن همدیگر را بزنیم و همین طور کسی هم آسیب نبیند. اسلحه پینتبال هم نداشتیم. مانده بودیم چه کار کنیم که مصطفی رفت تخممرغ و میوه خراب خرید و به ما داد. ما هم به طور جدی، آنها را به سمت هم پرتاب میکردیم تا تمرین مبارزه با انواع اسلحه در میدان نبرد کرده باشیم.»
«کنار مسجد امیرالمؤمنین(ع) یک زمین خالی بود. آقا مصطفی آستینهایش را بالا زد و گفت: «بریم اونجا رو برای استفاده خودمون آماده کنیم.»
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید